باران و قصهی وجود
باران و قصهی وجود باز باران با ترانه با نوای بیکرانه در هوای بیبهانه در وجود شاعرانه در قلبی عاشقانه میخورد بر بام خانه یادم آید لحظهی ناب لحظههای عاشقانه در پناهی بیکرانه در وصالی جاودانه در شروعی شاکرانه کودکی در گهواره بودم خردسالی شادمانه نوجوانی سرمست و حیران جوانی در بند […]
نوشتن
نوشتن را دوست دارم نوشتن را دوست دارم؛ زیرا با نوشتن از قل و زنجیرهای زنگ زده افکارم رها می شوم، از بایدها و نبایدهایی که جهانماان را تاریک کرده است . نوشتن را دوست دارم زیرا آنچه را که نمیتوانم با زبانم بیان کنم روی کاغذ جاری می شود. نوشتن را دوست دارم […]
زندگی
زندگی را زنـــــــــــــدگی کن شاید در این لحظه زندگی تو را رها کند و تو دیگر سوار بر اســــــــــــب سرکش درونت نباشی سوار بر زینی خالی از اسب و تــــــو مانده ای در کوره راه بـــــودن و یــــــــــا نــــبـودن که البته وقتی حرکتی نبـــاشـــــد و در جــــــا زدن، همان نبــــودن است و حتی پس رفتی […]
مادر شیرین سخن دختر قصه ها
شاهین اقبال و مادر شیرین سخن دختر قصه ها مادر شیرین سخن دختر قصه ها همانطور که بقچه اش را به دوش کشیده بود به راه افتاد. با طلوع خورشید از پشت کوه ها سر برآورد و با اشعه های خورشید از کوه جاری شد. چه شکوه و عظمت را باهم به وجود آورده بودند. […]