دفتر شعری دارم
دامن افشان و گلگون
شور و شعف و حس یار
همه در هم پیچیده
در شعر شعور خیزد
در عقل احساس
درک و شناخت تو
ما را به کجا خواند
ما را به که بسپارد
دل خون و لب خندان
بر کوی و برزن راهی
تا از تو نشانی یابم
تا با تو شوم راهی
راهی به سوی تو
در آرزوی تو
دلها بریدم من
جانها به جان دادم
اما چه سود اکنون
بر سر فاء ماندم
اما انتظار تو
ما را بس است ای جانان
زیرا که تو جانی
هم جان و هم جانان
ما عاشقیم و دل خسته
شعر همی آید از دل
در دفتر شعر جانان
ور نه ما هم هستیم آدم
در قالب یک انسان
عشق است و واله و حیرانی
که از فرش به عرش برد ما را
آری عشق است اول
تا آخر دنیا
تا انتهای تو
بی نهایت دنیا
دفتر شعری دارم با تو
دفتر شعر جانها
تا بی نهایت دنیا