دریای بی معرفتی کرانهای ندارد
ساحلش نا آرام است راه به جایی ندارد
مثل رودی کور است از کوهی به کوه میرسد
مقصدش دریا نیست اقیانوسی آرام نیست
جنگلی موهوم است شوریده و نامعلوم
پر هراس و ترسناک است خوف و خطر دارد
جنون و شرر دارد شوم است و بی پایانی
در راه می ماند آنکه غرق است در
دریای قدر نشناسی
قلبها زیر پایش له است جانها هم در بی جانی
جام زهر است در بر مرگ است و بی سامانی
برخیز و برانداز زاغه نشین عصیان را
قدر دان و اگه باش
بر روزی و دارایی دادار بی همتا
در قلبت به امانت داد معرفت و حکمت
تا ره یابی از پستی و حیوانی در دریای زلال پاکی
جان و دلت را خالص کن تا برسی بر جانان