باران و قصهی وجود
باز باران با ترانه
با نوای بیکرانه
در هوای بیبهانه
در وجود شاعرانه
در قلبی عاشقانه
میخورد بر بام خانه
یادم آید لحظهی ناب
لحظههای عاشقانه
در پناهی بیکرانه
در وصالی جاودانه
در شروعی شاکرانه
کودکی در گهواره بودم
خردسالی شادمانه
نوجوانی سرمست و حیران
جوانی در بند دلبر
والدی در پی قنداق فرزند
سرپرستی در خانواده
در همه حالها تو بودی
با من بینشانه
پا به پا با من دویدی
پا به پا با من جهیدی
پا به پا با من رهیدی
در همه حال ننشستی، نرهیدی
و همه اوج بلند آسمان را
به کف آورده برایم
تا بگویم، تا بخندم
تا بجویم راه وصالت
تا بگویم از عز و جلالت
و همه زمزمه بر لب
شکر و ستایش
رکن و مقامَت
و همه روح وصالم
در طلب لحظهی نابت
شاکر آن لحظه که با تو باشی
من بر لب دریای وجودت
بنوشم یک جرعه از آن لعل شرابَت
همه مست شوم از شوق وصالت
سلسلهی روی چو ماهَت
بنگارم بر روی این قلب سرایت
که کسی راه نیابد در سرسرایت
دل من تاب ندارد
دل من ماه ندارد
دل من از سر کویت
همه مشک فشان است
هر دم تو را با همه وجود بخواند
باران و قصه وجودم
۱۴۰۴/۰۶/۳۱
در اینستاگرام با ما همراه باشید.